دیدگاه من
دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 16:46 ::  نويسنده : محمدرضاشفقی

_روزها در گذرن

تا اینکه مرگشان فرا می رسد و اینها از دنیا می روند و می گویند خدایا مارا برگردان تا کارهایی را که انجام نداده ایم، انجام دهیم که به ایشان گفته می شود که چنین نیست، پشت سر شما عالمی است، عالم برزخی است تا روز قیامت                  سوره مومنون 99_100   

 

                                                    

شنبه 20 آبان 1391برچسب:, :: 13:50 ::  نويسنده : محمدرضاشفقی

 

  آذربایجان

 

 رقص‌ِ خاك

شهرِ من‌ سبزِ آفتابی‌ بود

آسمانش‌ همیشه‌ آبی‌ بود

شهر بود و محله‌هایِ سپید

یك‌ خیابانِ رفته‌ تا خورشید

شاخِ زیتونِ باغ‌ِ خانه‌ی‌ِ ما

بود از آن‌ دور دورها پیدا

كوچه‌مان‌ كوچه‌یِ درختی‌ بود

كاشی‌اش‌ یادگارِ تختی‌ بود

صادق‌ و آرزو امید و هما

بچه‌هایِ شلوغِ كوچه‌یِ ما

بی‌گمان‌ نیست‌ در همه‌ دنیا

چینه‌ كوتاه‌تر ز خانه‌یِ ما

چینه‌ كوتاه‌ و آفتاب‌ بلند

با تمامِ محله‌ در پیوند

گرم‌ از مهر و دوستی‌ و صفا

كوچك‌ امّا جهان‌ِ رؤیاها

پدرم‌ همسر  محبت‌ بود

مادرم‌ مادرِ عطوفت‌ بود

بود هم‌بازیِ برادر من‌

كودكی‌هایِ نازپرور من‌

خواهرم‌ بوسه‌هایِ الفت‌ بود

بسترم‌ دامنِ شرافت‌ بود

خفته‌ بودم‌ میانِ بسترِ عشق

در حریرِ پرِ كبوترِ عشق

نغمه‌یِ لای‌لاییِ مادر

بود موسیقیِ نجیب‌ِ سحر

در فضایی‌ پر از امید و نوید

خواب‌ دیدم‌ كه‌ خاك‌ می‌رقصید

رقص‌ خاك‌ و قصیده‌یِ تكرار

كرد ما را عشیره‌یِ آوار

خانه‌ها در غبارها گم‌ شد

خاك‌ در دیدگان‌  مردم‌ شد

صورتِ عشق‌ بود خاك‌آلود

مادرم‌ آه‌! مادرِ من‌ بود

سرنگون‌ گشت‌ گاهواره‌یِ من‌

دامن‌ِ مادرم‌ كناره‌یِ من‌

پدر آن‌ طاقِ سایه‌های‌ِ قرار

بود یك‌ دستِ مانده‌ در آوار

در غباری‌ به‌ غلظتِ خشمم‌

دور می‌شد برادر از چشمم‌

خواهر آن‌ خوب‌ آن‌ همه‌ آغوش‌

بود تندیسِ پاكِ ظلمت‌پوش

رقصِ خاك‌ و قصیده‌یِ تكرار

كرد ما را عشیره‌ی‌ِ آوار

بچه‌ها! خاك‌! خاك! تا به‌ ابد

می‌توان‌ لاف‌ِ خاك‌بازی‌ زد

بچه‌ها بچه‌های‌ِ كوچه‌یِ ما

جایشان‌ خالی‌ است‌ در همه‌ جا

صادق‌ از آرزو امید برید

رفت‌ از خانه‌یِ هما امید

بغض‌ِ آن‌ سقف‌ِ پیر هم‌ تركید

آه! آه‌! از كبوترانِ سپید

مانده‌ بودیم‌ بی‌كس‌ و بی‌یار

من‌ و تنهایی‌ و غم‌ وآوار

نیست‌ شب‌ را خیالِ بانگِ خروس‌

تا رهاند مرا از این‌ كابوس‌


 

شنبه 20 آبان 1391برچسب:, :: 13:46 ::  نويسنده : محمدرضاشفقی

فقر
میخواهم بگویم ......
فقر همه جا سر میکشد .......
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ......
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....
فقر ، همه جا سر میکشد ........
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ..
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است
شریعتی
 

چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, :: 16:38 ::  نويسنده : محمدرضاشفقی

مراقب لباس هایی که تن بچه هایمان می کنیم.باشیم.

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب

پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دیدگاه من و آدرس neghaheman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 24
بازدید کل : 2127
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->